دانلود رمان ارمغان بامداد از نگار مقیمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ارمغان یه مدل و طراح مد و لباسه و بخشی از عمرشو تو خانه روسپیگان بزرگ شده و فوبیا لمس جنس مخالف داره، از طرفیم کلی پول و ارث و میراث از پدر خوندش بهش رسیده. حالا بعد سال ها بامداد که برادر خوندشه به قصد انتقام از ارمغان از آمریکا برمیگرده ایران و ادامه ماجرا…
خلاصه رمان ارمغان بامداد
بعد از بسته شدن در چشم هام رو باز کردم. چراغ ها رو هم خاموش کرده بود و جز آباژور گوشه ی سالن هیچ نور دیگه ای نبود. خوب میدونست الان تاریکی رو میخوام. از جا بلند شدم و رو به روی قاب عکس بزرگش که روبان سیاهی تزیینش کرده بود ایستادم: -چطوری جناب معین کبیر؟ دیدیش؟ دیدیش چقدر بزرگ شده؟ خندیدم: این همون پسریه که از خونه بیرون انداختیش. مرد شده… مرد برگشته. خیره شدم توی چشم های پر از تکبرش… توی اون تیله های مغرور: -از مرگت ناراحت نبود. چه حسی داره؟
چه حسی داره اینکه هیچ کس برات ناراحت نشد؟ هیچ کس برات اشک نریخت؟ سرم رو تکون دادم: -انقدر بدی که هیچ کدوممون نمی تونه ببخشتت. جوشونده ی روی میز رو برداشتم و توی تنهایی جرعه ای ازش نوشیدم. نگاهم روی نور آباژور خیره موند و صدای جیغ هام توی گوشم پیچید. صدای التماس هام… صدای کمک خواستن هام… چشم هام رو محکم بستم و من از تاریکی می ترسیدم. از تاریکی و تنهایی وحشت داشتم اما همیشه خودم رو با قرار گرفتن توی این موقعیت شکنجه می دادم.
پوزخندی زدم و مثل همیشه یه قرص رو از قوطی آلپرازولام بیرون آوردم و همراه باقی جوشونده م خوردم. همون جا روی کاناپه دراز کشیدم و خیره به سقف لب زدم: -تو به جز یه خودآزار هیچی نیست ملکه ی مد! ا انگشت شست و سبابه چشم هام رو ماساژ دادم. صدای سلین ترک زبان باز هم توی اتاق پیچید: -تمام سفارش ها حاضر شدن. فقط ویژه ها مونده که کار خودتونه. با ساواش بیگ هم هماهنگ کردم اما اصرار دارن که حتما با شما جلسه ی حضوری داشته باشن. نفسم رو بیرون دادم: -قبلا هم گفتم….